کنارسروهای بلندزیربارانم
چترم راکنارزدم تاخیس شوم وزلال گردم
لحظاتی بایدازاتوگشیدگی دست شست
تاآئینه گشت........
باران سخاوتمندانه ازقلمم قطره قطره میبارد
تاحسی شودازجنس رویاوبه جانم ریشه دواند
بدون خستگی
من گدای بارانم
دوست داشتم همه بودم
همه میشدم
همه.............
وبه خلوتگاه قلبتان می آمدم تارازبخشش خورشیدرافاش سازم
تاجاری شوید
هدیه کنید
وببخشید.......
درتمام مسیرهای رفته تاکنون فقط ازشب گذشته وصبح رادیده ایم
این یک اشتباه بزرگ است اگربگوئیم به روشنائی رسیده
ایم.چون هنوزلبریزازقدرتیم.سرشارازخشونتیم
ومملوازحسادتیم......
بایدبه روشنائی رسیدتابیدارباش صبگاهان راباورکردوقلب
آسمان وزمین را
بچنگ آورد............